داستان شبانه🔻

داستان شبانه🔻

Latest Videos

داستان واقعیمامانم ح. موم بود و فهمید یواشکی دیدش میزدم اومد جلو خندید و گفت بیا از عقب منو..

داستان واقعیمامانم ح. موم بود و فهمید یواشکی دیدش میزدم اومد جلو خندید و گفت بیا از عقب منو..

داستان واقعیمامانم کمردرد بود و ماس.. اژش میدادم وسطش دیدم زیپ شلوارمو...

داستان واقعیمامانم کمردرد بود و ماس.. اژش میدادم وسطش دیدم زیپ شلوارمو...

داستان واقعیوقتی دیدم خالم با کفگیر خودشو...بهم گفت اگه مال تو از کفگیر بزرگتره...

داستان واقعیوقتی دیدم خالم با کفگیر خودشو...بهم گفت اگه مال تو از کفگیر بزرگتره...

داستان واقعیشب که خواب بودم مامانم اومد توی اتاقم و با دهنش...فوق جذاب#داستان

داستان واقعیشب که خواب بودم مامانم اومد توی اتاقم و با دهنش...فوق جذاب#داستان

داستان واقعیمامانم ح. موم بود و صدام کرد آب قطع شده وقتی رفتم داخل چشمم افتاد به..با زبونم.#داستان

داستان واقعیمامانم ح. موم بود و صدام کرد آب قطع شده وقتی رفتم داخل چشمم افتاد به..با زبونم.#داستان

داستان واقعیخواهرم حموم بود و داشتم یواشکی نگاش میکردم...وقتی منو دید خندید و گفت میخوام از عقب بهت

داستان واقعیخواهرم حموم بود و داشتم یواشکی نگاش میکردم...وقتی منو دید خندید و گفت میخوام از عقب بهت

داستان واقعیمامانم داشت با غریبه چت میکرد...گفتم اگه میخوای ب بابا نگی باید بهم از عقب...

داستان واقعیمامانم داشت با غریبه چت میکرد...گفتم اگه میخوای ب بابا نگی باید بهم از عقب...

داستان واقعیمامانم رفته بود حموم... گفت پشتشو لیف بکشم وقتی رفتم داخل گفت دوست دارم از عقب بهت..

داستان واقعیمامانم رفته بود حموم... گفت پشتشو لیف بکشم وقتی رفتم داخل گفت دوست دارم از عقب بهت..

داستان واقعیوقتی پسرم و دوست دخترشو دیدم که دارن روی تخت...رفتم جلو و گفتم بیاین سه تایی..#داستان

داستان واقعیوقتی پسرم و دوست دخترشو دیدم که دارن روی تخت...رفتم جلو و گفتم بیاین سه تایی..#داستان

داستان واقعیخواهرم داشت خودشو با دنده ماشین...وقتی منو دید خندید و گفت دوست داری از عقب بهت..

داستان واقعیخواهرم داشت خودشو با دنده ماشین...وقتی منو دید خندید و گفت دوست داری از عقب بهت..

داستان واقعیپسرم حموم بود و صدام کرد پشتشو لیف بکشم رفتم داخل دیدم اونجاش..با دهنم..‌‌.

داستان واقعیپسرم حموم بود و صدام کرد پشتشو لیف بکشم رفتم داخل دیدم اونجاش..با دهنم..‌‌.

داستان واقعیمامانم سگ رو گذاشته بود اونجاش...سگ با زبونش داشت..بهم گفت بیا از عقب بهت..

داستان واقعیمامانم سگ رو گذاشته بود اونجاش...سگ با زبونش داشت..بهم گفت بیا از عقب بهت..

داستان واقعیمامانم داشت با میله جارو برقی خودشو...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعیمامانم داشت با میله جارو برقی خودشو...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعیخواهرم ح.م وم بود و یواشکی نگاش میکردم وقتی فهمید خندید و گفت اگه دوست داری از عقب بهت.

داستان واقعیخواهرم ح.م وم بود و یواشکی نگاش میکردم وقتی فهمید خندید و گفت اگه دوست داری از عقب بهت.

قسمت دوم و آخرداستان شنیدنی مادر و پسریواشکی گوش کن

قسمت دوم و آخرداستان شنیدنی مادر و پسریواشکی گوش کن

قسمت اولداستان مادر و پسر...فوق جذاب و شنیدنی

قسمت اولداستان مادر و پسر...فوق جذاب و شنیدنی

قسمت اول خواهرم کمرش رگ به رگ شده بود و ماس.اژ.ش میدادم که گفت دوست دارم با دهن و زبونت ...

قسمت اول خواهرم کمرش رگ به رگ شده بود و ماس.اژ.ش میدادم که گفت دوست دارم با دهن و زبونت ...

داستان واقعیمامانم توی ح. م. وم بود و صدام کرد پشتشو ...

داستان واقعیمامانم توی ح. م. وم بود و صدام کرد پشتشو ...

داستان واقعیشوهرم رفته بود سرکار،پسر همسایه اومد در خونمون و گفت دوست داری که...

داستان واقعیشوهرم رفته بود سرکار،پسر همسایه اومد در خونمون و گفت دوست داری که...

داستان واقعیدختر خالم با شوهرش دعواشون شد و اومد خونه ما وقتی اومد توی اتاق گفت دوست دارم از عقب...

داستان واقعیدختر خالم با شوهرش دعواشون شد و اومد خونه ما وقتی اومد توی اتاق گفت دوست دارم از عقب...

داستان واقعیداداشم از باشگاه اومد و گفت کمر درده و ماساژش بدم وسط ماساژ دیدم اونجاش داره کم کم..

داستان واقعیداداشم از باشگاه اومد و گفت کمر درده و ماساژش بدم وسط ماساژ دیدم اونجاش داره کم کم..

داستان واقعیمامانم رفته بود حموم وقتی فهمید نگاش میکنم خندید و گفت اگه دوست داری از عقب...

داستان واقعیمامانم رفته بود حموم وقتی فهمید نگاش میکنم خندید و گفت اگه دوست داری از عقب...